شبها کاملا بی خوابم و سخت خوابم میبرد
تا خودم را گیج نکنم و تا دیروقت به چیزی مشغول نکنم نمیتوانم بخوابم
از طرفی میترسم باز به روانپزشک و روان شناس مراجعه کنم
علتش را هم تو میدانی
بیشتر به این فکر میکنم که ای کاش شرط ترا پذیرفته بودم و گوشی ات را نمی دیدم ! و همانطور که گفتی رسما طلاق میگیری و میروی !
واقعا نازی دیدن آن همه زشتی و کثافت دیدن نداشت تو چقدر مریض مزمنی بودی و من نمیدانستم
روان پزشکت گفت در تمام ایام زندگی تو فیلم بازی کرده ای و شخصیت واقعی تو چیز دیگری بوده است !
یادت هسست آن روز چقدر گریه کردم و بغض خفه ام کرد ؟
حقیقتا نمی توانستم حرفهای روان پزشکت را باور کنم سرم گیج رفت و میخواستم بگویم بس است در مورد عزیز من اینطور قضاوت نکن !
واقعا نازی من تو اینگونه بودی ؟ چرا به من و فرزندان معصوم مان رحم نکردی ؟ آخر بالهوسی و فروختن زندگی زیبایمان ارزش این بی آبروئی و زشتی را داشت ؟
نمی توانستی کمی تامل کنی ؟ نگاهی به زندگی قشنگ مان کنی ؟ کدام انسان عاقلی طلا میدهد و مس که نه حلبی بی ارزش میگیرد ؟
این افکار مرا دیوانه خواهد کرد !
یادت هست آن شب از خیابان رد میشدیم دیوانه ای رد میشد و با خود حرف میزد و همه به
ترحم نگاهش میکردند ؟ بتو گفتم از این خیانت تو آخر روزی شبیه این بنده خدا میشوم و
مضحکه ی خاص و عام ؟ گفتی این چه حرفیه و .
خدا از تو نگذرد که تا نگاهم به چشمان معصوم بچه ها می افتد حالم دگرگون میشود
حیف است که بتو بگویند مادر این معصومانی !!!
درباره این سایت