همیشه تذکراتی عجیب بشما میدادم و گاهی تو معترض بودی اگر چه خودت خوب میدانستی تذکرات من بر اساس نگرانی من از تو و روحیات و وضعیت جامعه ی ماست
و تلقی میکردی که من گیر میدهم و ابراز ناراحتی میکردی اگر چه هیچوقت به تذکرات عاشقانه من گوش ندادی
تذکر اول من حجاب مناسب بود تو در خانه و در حضور فرزندان مان که بحمدالله والمنه حالا بزرگ شده اند هم رعایت حجاب مناسب را نمیکردی
برای خارج از خانه نیز آرام آرام چادر را کنار گذاشتی
و پس از چادر شروع به بدحجابی کردی
نمازهایت یک به هزار شد و فقط هر گاه به خدا نیازی داشتی نماز گذاردی و دعایی کردی همواره برای برکت خود و خانواده و منزل از شما به نرمی و ملاطفت میخواستم نمازهایت را بخوابی و نمی خواندی
رفتن به دفتر خواهر نادرستت را همیشه بتو می گفتم ولی باز آنجا بودی و گاهی به دعوا کشیده میشد چون من از وضعیت محیط دفترش اطلاعاتی داشتم و تو همواره به دروغ متوسل شده و آنجا تردد داشتی و آنجا بود که توسط خواهر و شوهر خواهرت به بیراهه کشیده شدی
تردد و ماندن در منزل خواهرت را هم مکررا و مرتبا بتو گوشزد میکردم ولی گاه ببهانه دلتنگی پدر و مادرت مرا راضی بسفر تنهایی به اصفهان میکردی و منزل خواهرت بودی
در منزل خواهرت بی حجاب بودی و بیش از اندازه با شوهر حواهرت راحت بودی و مشروب میخوردی و از تذکرات من سخت آشفته میشدی
من.و تو در خانه گاهی زیباتربن حالات عاشقانه را داشتیم و اکیدا تصور نمیکردم علیرغم همه ی حساسیتها و تذکرات من دوباره خیانت کنی و روزگار خودت و من و فرزندان معصوم مان را سیاه و تباه کنی که البته ما نیز خدایی داریم که حافظ و مراقب ماست
و تو نیز در همان منجلابی که دوست داشتی بمان که شان و منزلت تو بیش از این نیست و واقعا لیاقت نداشتی در این خانه و این زندگی پاک بمانی
درباره این سایت