مغازه ای نزدیک دفتر باز شده و لباس نه دارد و برایت تعریف کرده بودم
گفتی سری بزن اگر چیزهای بدرد بخوری داشت برایم بگیر منم که همیشه عاشقانه دوست داشتم با دست خالی به خانه نیایم به انجا رفتم
گشتی زدم و برایت مقداری وسایل خریدم و آوردم وای تو نمیدانی چه دردی کشیدم و چه سوختم و آتش گرفتم و دم نزدم
تا لباسها را دیدی و پسندیدی اولین سوالت این بود که اندازه ی مرا از کجا میدانستی
و من گفتم خودت گفته بودی
ولی با درد فراوان از جان و دل و روح و روانم بتو می گویم که از تکست هایی که به دوستان پسرت اندازه های اندامت را داده بودی برایت لباس گرفتم در حالی که هیچگاه بمن نگفته بودی اندازه ی اندامت چند است و این نجابت بین من و تو بود
که تو ناجوانمردانه به ثمن بخس حراج کردی و چه مفت و مجانی زندگیمان را فروختی
اینها دردهای جبران ناپذیری است که تا نفس میکشم مرا آزار میدهد
و به روزبه گفتم پدرحان فقط زمانی از این غصه ها رهایی می یابم که مرا در خاک گذاشتید و رفتید .
درباره این سایت