از تو ممنونم که صادقانه گفتی از اول دلت با من و زندگی مان نبوده !
اگر چه خیلی دیر گفتی ولی چه طاقتی داشتی !
بیش از بیست سال !؟؟؟
وقتی از ارتباطات تو مطلع شدم بتو گفتم نمیتوانم دوریت را تحمل کنم
و سعی کن در من تنفر ایجاد کنی تا راحت تر بتوانم به مرز آرامش برسم
از تو سوال کردم واقعا دوست داری طلاق بگیری و بروی ؟
گفتی مگر خرم که طلاق بگیرم ! اگر تو بگذاری و بمانم می مانم و باز مثل گذشته
تحمل می کنم !
واقعا عجیب است و نمی توانم بفهمم !
میگویم مگر نه از زندگی مان راضی نیستی خوب مشکلات من چیست ؟
بداخلاقم ! بی ادبم ! تنبلم ! بیکارم ! دست بزن دارم ! از هر حیث تامین تان نمی کنم !
چه کم و کسری برایتان گذاشته ام ؟ سفر داخلی و خارجی نمیروید ؟
که اینطور فکر می کنی ؟
هر جا میروی حتی در بین خانواده ام مرا بناحق تخریب و متهم می کنی !
میگوئی اتفاقا تو خیلی هم خوبی و دوستت دارم ولی خیلی سخت گیری و به رفت و آمد
و به حجاب و نماز و . گیر میدهی !
گفتم بنظرت این گیر دادن به گفته ی خودت ! نشانه ی عشق و علاقه و نگرانی من نسبت
به شما نیست ؟ اتفاقا زن بایستی لذت ببرد که همسرش مرتب مراقبش باشد
ولی تو افسوس برای اهداف دیگری آزادی میخواستی و من موافق نبوده و نیستم !
اما همچنان نگران تو و آینده ات هستم !
درباره این سایت